باپرتو چشمی از شرق/
بسوی نور روانه شدم/
با زدن پلکی شدم چشم در چشم/
لب به لب در آغوش شدم/
سردی لمس من و گرمی تو/
چو نوری در فضا سیر شدم /
تار گیسوی تو چو ن شب درفضا گردید/
لمس تن تو نور وجودم گردید/
ولی نفهمیدم پرتوت غروب خورشید بود
دوس داشتم مجسمه ای بودم
مغزی باجفت مغزمان/
جفت در جفت و تنگ در تنگ در آغوش یکدیگر/
با یک چشمی از من و تو/
با لبی بالایی از من و لب پایینی از تو/
با دو گوش شنوا و بینی از تو/
دست راست نوازش از من و دست چپ مهربانی از تو/
فراخی سینه از من و لطافتش از تو/
نگاه گستاخانه از من و پذیرش محبتش از تو/
زمختی انگشتان و کنجکاویش از من و حس نوازشش از تو/
پاهای دوانش از من و پروازش با تو
دلم برات تنگ شده
زقصه آشوب شده
مثل شهر غمزده
زانوی غم بغلزده
میدونم دلت برام تنگ شده
مثل تنگنا ی کوزه باریک شده
میخای بری رد بشی تر بشی
میترسی نرفته تا ته غرق بشی
دل آشو ب خدایا
عشقم سرابشه خدایا