سنگینی بار

پلکم

توان  تحمل  نگهداشتن  اشکم را ندارد

چشمانم

تحمل سوزش را ندارد

و دیگر

چشمانم سویی را نمیبیند

تمام  نفس م

در قلبم  حبس شده

سرخی  گونه ام

را میبینم

ولایه ای زلال ا ز اشک

صورتم را پوشانده

دستانم 

توان پاک کردن آب دماغم را ندارد

زجر دهنده تر ا زان

توان بالا کشیدن ان را هم ندارم

چشمان حدقه زده ام

به  سوراخی  تنیده شده

لرزش دستام

اوج اضطرابم  شده

افتاده د ر کنج اتاق

نظاره گرم

گرداگردم را

سکوتم را

و حق حق م را


قرار فرار

بعد تو  نمیدانم چه شد یاد ندارم

فقط سالها گذشت

سالهایی بدون دیدن و بوییدن

بدون آغوش و سخنی

فقط رفتم و رفتم

دویدن و نرسیدن

بعد تو طلوع آفتاب را ندیدم

حتی غروب را

دویدن اسبی را ندیدم 

حتی پروازی را

بعد تو فقط رفتم شاید دنیا را دور زنم

نمیدانستم رسیدنی نیست

بعد تو   حالا فهمیدم

که رسیدنی نبود فقط فرار بود

قرار بود قرار فرار

رویام

رویام یه کلبه بود

یه تخت و آشپزخونه

لباس مهربونی دوخت ودوز لحظه هامون

نگاه عاشقانه طلوع آفتابمون

گفتن دوست دارم دوش روزانمون

کف صابون رو بدن

لمس توازش رو بدن

تبر مردونمون تو تن درختا

بوی غذای زنونه عطر تو خونه

جیغ فریاد زبهشت مادران

سفیدی همه موی پدران

رشد آرزوهامون پیر کنه جسم نحیف

تا روم به انتها ببینم آخر آب چشمه را

نفسم به انتها سر کنم زندگی را

چی میخاد ا ززندگی

جز حلال و حلاوت  اخرین نفس هامون

چشمان

دوست داشتم چشم م دوستم بود

بارم نبود

دوست داشتم پرواز میکرد

اسیر نبود

رنگها را بجا ی دیدن درست میگرد

کور نبود

زیبایی ها را تشخیص میداد

نابینا نبود

دوست داشتم در دستانم  نگه میداشتم

آزاد نبود

دوست داشتم چشمان بسیاری داشتم

دوتا نبود

دوست داشتم  تجسم مادر بود

بی قاعده نبود

دوست داشتم  تمامش با یه نگاه تموم میشد

دوان نبود

میشد هدیه داد

اسیر نبود

میشد کار مغزم را انجام میداد

منزوی نبود

دوست داشتم خدایم میشد

فقط یه حس نبود

میشد چون مادر پرستارش بودم

ولی  بچه ای بیش نیستم



بودن

اومدم  درخونتون  بودی و باز نکردی

توشه راه آوردم  با گشنگی  با زنخوردی

گل  و اسه گلدونت  آوردم  کاشتی  و آب ندادی

کتاب خاطرات تو پر کردی و باز نخوندی

دستم  تو دستت بود و گرم نکردی

لبم بر لبت بود و غنچه رو باز نکردی

 راهتو به راهم کردی و راه نرفتیم

کوزه آب دستم دادی و جرعه نکردم

چشم به چشمم دادی و نگاه نکردم

دل به عشقم دادی و دلدار نبودم

عقل به دلم دادی وعاقل نبودم

این همه گفتند  نوشتند باز گو ش نکردیم

کردی  ومن نکردم

کردم و تو نکردی

بودنت د ربودنم حل نشد