فریاد

چگونه فریادی  ندای حق است

چگونه زنم  بنشیند

تن پوشی بر حق گردد

چگونه فریادی شنوا دارد

همراه با دشنه و سپر

با فریاد ی جانسوز

چگونه فریادی  دیدار دارد

خون بکارت بر تخت  بی کسی

یا ضجه دردی بی همتا

چگونه فریادی را بو میکشد

نگهبان  گله  قربانیان

پارس میکند از  برای  خدایان

چونه فریادی  خدا داند

که وقت رفتن است

وقت د رآغو ش کشیدن است

وقت دمیدن است

 تو نشان بده فریاد را

نداست

ندایی آمداز آسمان

درزمان یکه دلم کویر بود

چون دانه های کوچک سفید برف

بر پستی های وجودم درمقابلم آینه ای گشت

پرتره ای زیبا از طبیعت 

و نوشیدنی هایی سرد و گرم

از چشمه های  هستی

از لب به دل جاری گشت

د رساعاتی قبل پایان

در جاده ای  در دوطرف بن بست

چون بارش برف در یک ساعت

که در سحر گاهان  آب گشت

وبه ناگاه

زمین بلعید ندای آسمان را

ندایی که زمین  پذیرا بود

 ند ایی  که خود نداجو در فوران وزش

چون وزش بادی نیمه شب

هردوکوتاه جفت گشتند

به نیاز و امید و تشابه

ندایی آمدو رفت

وزمین به انتظار نظاره گشت رفتنش را

به امید بازگشت

زندگی

مرگ آخر تکرار  روزانه شدنه

مرگ تلاقی خط امید و آروزی ه بهم نرسیدنه

زندگی  تکرار بین مردن و زنده شدنه

مثل نفس کشیدن روزانه دم به دمه

زندگی صبح سحر بیدارشدن

تکرار زندگی هر روز تولد شدنه

پ اگر تو بخوای  هر روز

روز متولد شدنه

رو زعاشق شدنه

روز بوسیدن و

در آغوش کشیدنه

تلق دل

صدا بزن اکو کنه

عشقمون و میون کوه دوان  کنه

بسرعت صدای نور

یا که همون خودای نور

فیس تو فیس و زیاد کنه

مثل تشک ترامپولین

دلامون و هو ا  کنه

شوتش کنه تو آسمون

خدا کنه یکی بشه

وقتی رسید دلا بهم

خدا کنه اتم بشه

اگه نشد لااقلش

تلق بگه


هنوز

هنوزم دلواپستم

دلم تنگه برات

حواست هست بهم

مثل قدیما دستت دستمه

میدونم خیاله هنوزم

تو اتوبوس شبا باهیمم

میخونم غم عشقمو

تا  که صب بشه برات

تو که میخندی برام

انگار خورشید اومده برام

که شبمو صب کنه

وقتی میخندی برام

تا زیادت پیاده میرم برات

کعبه دل میشی برام

وقتی شیرین باشی برام

نگاهت دل خستمو میشکنه

بیاداون روزا میشکنه

پریدم تو دلت پیاده

نه کفشمو دیدم نه نعلمو

میدونم خیاله ولی

کاش ببوسی منو

بیاد اون روزا کاش باشی

که درکت کنم ولی