-
سنگینی بار
یکشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1397 11:25
پلکم توان تحمل نگهداشتن اشکم را ندارد چشمانم تحمل سوزش را ندارد و دیگر چشمانم سویی را نمیبیند تمام نفس م در قلبم حبس شده سرخی گونه ام را میبینم ولایه ای زلال ا ز اشک صورتم را پوشانده دستانم توان پاک کردن آب دماغم را ندارد زجر دهنده تر ا زان توان بالا کشیدن ان را هم ندارم چشمان حدقه زده ام به سوراخی تنیده شده لرزش...
-
قرار فرار
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1397 12:59
بعد تو نمیدانم چه شد یاد ندارم فقط سالها گذشت سالهایی بدون دیدن و بوییدن بدون آغوش و سخنی فقط رفتم و رفتم دویدن و نرسیدن بعد تو طلوع آفتاب را ندیدم حتی غروب را دویدن اسبی را ندیدم حتی پروازی را بعد تو فقط رفتم شاید دنیا را دور زنم نمیدانستم رسیدنی نیست بعد تو حالا فهمیدم که رسیدنی نبود فقط فرار بود قرار بود قرار فرار
-
رویام
شنبه 28 بهمنماه سال 1396 11:39
رویام یه کلبه بود یه تخت و آشپزخونه لباس مهربونی دوخت ودوز لحظه هامون نگاه عاشقانه طلوع آفتابمون گفتن دوست دارم دوش روزانمون کف صابون رو بدن لمس توازش رو بدن تبر مردونمون تو تن درختا بوی غذای زنونه عطر تو خونه جیغ فریاد زبهشت مادران سفیدی همه موی پدران رشد آرزوهامون پیر کنه جسم نحیف تا روم به انتها ببینم آخر آب چشمه...
-
چشمان
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1396 12:47
دوست داشتم چشم م دوستم بود بارم نبود دوست داشتم پرواز میکرد اسیر نبود رنگها را بجا ی دیدن درست میگرد کور نبود زیبایی ها را تشخیص میداد نابینا نبود دوست داشتم در دستانم نگه میداشتم آزاد نبود دوست داشتم چشمان بسیاری داشتم دوتا نبود دوست داشتم تجسم مادر بود بی قاعده نبود دوست داشتم تمامش با یه نگاه تموم میشد دوان نبود...
-
بودن
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1396 13:32
اومدم درخونتون بودی و باز نکردی توشه راه آوردم با گشنگی با زنخوردی گل و اسه گلدونت آوردم کاشتی و آب ندادی کتاب خاطرات تو پر کردی و باز نخوندی دستم تو دستت بود و گرم نکردی لبم بر لبت بود و غنچه رو باز نکردی راهتو به راهم کردی و راه نرفتیم کوزه آب دستم دادی و جرعه نکردم چشم به چشمم دادی و نگاه نکردم دل به عشقم دادی و...
-
فریاد
سهشنبه 2 آبانماه سال 1396 11:16
چگونه فریادی ندای حق است چگونه زنم بنشیند تن پوشی بر حق گردد چگونه فریادی شنوا دارد همراه با دشنه و سپر با فریاد ی جانسوز چگونه فریادی دیدار دارد خون بکارت بر تخت بی کسی یا ضجه دردی بی همتا چگونه فریادی را بو میکشد نگهبان گله قربانیان پارس میکند از برای خدایان چونه فریادی خدا داند که وقت رفتن است وقت د رآغو ش کشیدن...
-
نداست
دوشنبه 1 آبانماه سال 1396 12:14
ندایی آمداز آسمان درزمان یکه دلم کویر بود چون دانه های کوچک سفید برف بر پستی های وجودم درمقابلم آینه ای گشت پرتره ای زیبا از طبیعت و نوشیدنی هایی سرد و گرم از چشمه های هستی از لب به دل جاری گشت د رساعاتی قبل پایان در جاده ای در دوطرف بن بست چون بارش برف در یک ساعت که در سحر گاهان آب گشت وبه ناگاه زمین بلعید ندای آسمان...
-
زندگی
یکشنبه 2 مهرماه سال 1396 07:44
مرگ آخر تکرار روزانه شدنه مرگ تلاقی خط امید و آروزی ه بهم نرسیدنه زندگی تکرار بین مردن و زنده شدنه مثل نفس کشیدن روزانه دم به دمه زندگی صبح سحر بیدارشدن تکرار زندگی هر روز تولد شدنه پ اگر تو بخوای هر روز روز متولد شدنه رو زعاشق شدنه روز بوسیدن و در آغوش کشیدنه
-
تلق دل
یکشنبه 11 تیرماه سال 1396 08:19
صدا بزن اکو کنه عشقمون و میون کوه دوان کنه بسرعت صدای نور یا که همون خودای نور فیس تو فیس و زیاد کنه مثل تشک ترامپولین دلامون و هو ا کنه شوتش کنه تو آسمون خدا کنه یکی بشه وقتی رسید دلا بهم خدا کنه اتم بشه اگه نشد لااقلش تلق بگه
-
هنوز
شنبه 27 خردادماه سال 1396 14:34
هنوزم دلواپستم دلم تنگه برات حواست هست بهم مثل قدیما دستت دستمه میدونم خیاله هنوزم تو اتوبوس شبا باهیمم میخونم غم عشقمو تا که صب بشه برات تو که میخندی برام انگار خورشید اومده برام که شبمو صب کنه وقتی میخندی برام تا زیادت پیاده میرم برات کعبه دل میشی برام وقتی شیرین باشی برام نگاهت دل خستمو میشکنه بیاداون روزا میشکنه...
-
چپ و راست
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1396 07:43
سمت راست پای راستم با پا ی چپم همقدم نیست هیچ سمتش سمت راست پا ی راستم با سمت چپ پا ی چپم همسو نیست میترسم آخر سمت چپ پای چپم نرود به سمت راست پای راستم
-
عقاب
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1395 14:13
پرواز چون عقاب زیباست پرواز با عقاب زیباست پرواز بر بلندای آسمان زیباست و خانه ای که بر فراز صخره باشد و کودکانت زاده آسمان کو ه ها و بیابانها و جنگلها و سنگریزه های زندگی مانند شنهای بیابان کوچک حتی د رتیر رس شکارچیان یا که تیری بسویت روانه گردد باکی نیس از برای غم دنیا که تیر و غم پایان عمر ماست تیر ی که دنیا زیر...
-
بیخودی
سهشنبه 4 آبانماه سال 1395 15:10
میترسم آب زیاد به گلم دهم میترسم باران بهاری شوم میترسم جویبای از برای دریا شوم گلدانم را میبینم ولی گلم را نه گلدانم را میبویم با روبانی آبی به لب و هر روز نوایی عاشقانه ولی با تمام اینها بازم میترسم گلم کاکتوسی باشد بی نیاز به همه حتی من وتو
-
پرتو
دوشنبه 26 مهرماه سال 1395 07:50
باپرتو چشمی از شرق/ بسوی نور روانه شدم/ با زدن پلکی شدم چشم در چشم/ لب به لب در آغوش شدم/ سردی لمس من و گرمی تو/ چو نوری در فضا سیر شدم / تار گیسوی تو چو ن شب درفضا گردید/ لمس تن تو نور وجودم گردید/ ولی نفهمیدم پرتوت غروب خورشید بود
-
مجسمه
دوشنبه 26 مهرماه سال 1395 07:45
دوس داشتم مجسمه ای بودم مغزی باجفت مغزمان/ جفت در جفت و تنگ در تنگ در آغوش یکدیگر/ با یک چشمی از من و تو/ با لبی بالایی از من و لب پایینی از تو/ با دو گوش شنوا و بینی از تو/ دست راست نوازش از من و دست چپ مهربانی از تو/ فراخی سینه از من و لطافتش از تو/ نگاه گستاخانه از من و پذیرش محبتش از تو/ زمختی انگشتان و کنجکاویش...
-
دلتنگ
یکشنبه 18 مهرماه سال 1395 13:58
دلم برات تنگ شده زقصه آشوب شده مثل شهر غمزده زانوی غم بغلزده میدونم دلت برام تنگ شده مثل تنگنا ی کوزه باریک شده میخای بری رد بشی تر بشی میترسی نرفته تا ته غرق بشی دل آشو ب خدایا عشقم سرابشه خدایا
-
ندا ی ما
دوشنبه 14 تیرماه سال 1395 08:10
من آسانم به لب ماندن تو گریانی به دل کندن فدای تار گیسویت مگو رازت به کس چون دوست تو که چشم سیاه داری مرا بردی نشان کردی چوتیر به آسمان رها کردی یکی گشتم به د ل با تو یکی گردم به راه با تو به بدنامی رهات کردم به بدنامی صدات کردند به حس لمس تنت یک شب بدادی عشق پاکت را بمن هرشب تو که صادق به رفتاری تو که نامی به دلداری...
-
آزادی
یکشنبه 6 تیرماه سال 1395 12:13
بگذارید عشق را بیارایم لغتی تازه آرم جان بفشانم بگذارید طرح قدیم مدادی را با مداد شمعی بیارایم بگذارید لباس مندرسش را نو کنم بوی گل را دگر بار تن پوش کنم لباس و عطر و تختش را زگل سازم مگویید طرح قدیمی را زنو باید ساخت مگویید گناه کرده را کردن کبیرست که دنیایی دگر ساختن شفیرست مگویید نظم دنیا را مده لرزه دنیا را ویران...
-
حیرانی
یکشنبه 6 تیرماه سال 1395 12:05
سالها در طلب ایمان تو درصف عشاقت بنشستم همه عقل در باده بریختم تا باا ذن ساقی بیک جرعه بنوشم در صف گیسوی تو عقل ناید کزسیر وصالت باده عقل باید وصالت جنون عقل خواهد اولش کفر و ایمان آخرش خواهد تو جنون خواهی زمن راهت زاهدی چو ایمانی که زکفز ناچار است حیرت عقل زایمانی ماست که جنون آید و کفر حیران است زخم شمشیر کند عقل را...
-
سقوط
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1395 18:14
سقو ط آب ته آبشار یا سقوط عقابی پی طعمه یا که اشکی روی گونه سقوطی از برای عشق همش زیباست نو منگر سقوطم را نه آبشاریست و نه آسمانی و نه گونه که لبخندی زند از برای عشق سقوطم را تنها سکوتم همراست
-
باران و طوفان
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1395 16:58
ای عشق نبار و نتاب و نرویان دگر رنگین کمانی د رگوشه قلبم آسمان را نمی آراید دگر لطافت هوا را نخواهم بویید و دگر در زیر لمس و نوازش ها ی آفتاب قدمی کودکانه نخواهم برداشت ای عشق رعدی بزن و غرش و طوفانی که ویران کند سرزمین خشک خاکیم را که برچیند علفهای هرز و مردنی را که شایددر وزش باد بذر امیدی افتد باران سیرابش کند...
-
حرف من و تو
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1395 08:24
حرف نم نم بارونه نم لباس زیر بارونه حرف خواهش چتره حرف دویدن دنبال سر پناه حرف من وتو حرف نیسم باده حرف نجوای وزش حرف پروازه حرف لطافت آزادی حرف ابستن گلهاست حرف من وتو حرف پروازه حرف گشودن بال زیر آفتابه حرف من وتو حرف ابه حرف روانه دنبال راهه حرف من وتو حرف انجام و سرانجامه
-
ابر سایه دار
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1395 08:35
د رحیات خانه پدری ام زیر باران یا زیر چتری کنار درختی ویا د رگوشه کنجی با و بی همه چیزی چه فرقی داشت زیبا بود بارانی که از ابر میچکید ذره ذرات دنیا را درخشان میکرد ومیجهید بر شیار ها ی کف زمین د رمسیر سرنوشت باغچه را پر میکرد تا در مسیری غلتان د رکنار یکدیگر با هم به غنچه نوشکفته ای رسد وبا نوازش اولین پرتو خورشید...
-
آخرین قطره
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1394 11:55
خسته و کوفته تا مرگ مکن نظم ظربان قلبم را بر هم مریز سالهاست که قلبم با آخرین نفسهایم همراه شده بنگر چگونه چهار دست و پا جسمم روحم را میکشد چگونه قطرات حیات بدنم را جیره کرده ببین که چگونه آخرین قطرات اشکم سویم را میشوید که دگر نبینم سرابی را که چگونه تپش قلبم اشک سویم را روان می سازد وحیات را چهار دست و پا بدوش میکشم...
-
عشق
دوشنبه 28 دیماه سال 1394 14:13
با پایان هر شب چشمانم پلک بی عشقی را در یادم میکوبد/گوشم هزاران نجوای عاشقانه رو طلب میکند /لبانم در انفجار نجوای عاشقانه ترک برداشته /دستانم با امید روشن کردن شمعی پرواز میکند / بویاییم تنها وارث حقیقی بوی عاشقانه /هر ظربان قلبم میکوبد بر طبل بی عشقیم و صدایش میلرزاند قلب و پایم را/چشمانم زیبای عشق زمینی را طلب...
-
دوست من
یکشنبه 15 آذرماه سال 1394 13:55
این روزا همش فکرم این شده حالا که با اواسط راه رسیدم پ دوست من ابتدا ی راه فکرت و بکن باید اون کارو میکردم پ دوست من کارو نکرده نزار وحتما انجامش بده باید اونو میگفتم پ دوست من حرفا رو بزن شاید اون کارو میکردم بهتر بود پ دوست من موقع شاید مشورت کن بعد تصمصم بگیر باید احساسمو یهش میگفتم پ دوست من جوا ب احساس و بده باید...
-
تو میتوانی
سهشنبه 12 آبانماه سال 1394 15:41
چگونه با کوچکترین خواهشم مرا خواهی راند چگونه جای نوازشها ی دست مرا خواهی شست چگونه نجواهای در گوشت را به فراموشی خواهی سپرد چگونه با زلزله ای میخواهی آبادیمان را ویران کنی چگونه محل گونه خود را به جای دگر خواهی برد چگونه پیوند انگشتانمان را قطع خواهی کرد چگونه خندهایمان را به گریه بد لخواهی کرد چگونه آسان مرا به...
-
تو میتوانی
سهشنبه 12 آبانماه سال 1394 15:37
-
ستاره
سهشنبه 28 مهرماه سال 1394 14:00
سکوت و راز عشق زیباست بکارت راز عشق با سکوت زیباست. مثل موج که با غرشش تصویر زند یا پرنده ای که با پرواز ش پر زند. آزوی عاشق بودن و عشقم زده . دل برا موج و غرش و پروازم لک زده . آرزوی بودن با تو همیشه آرزوم بوده چیدن یه گل یا که نه بوییدنش آرزوم بوده خاطرش گرچه چون یاد زفاف میشکند سکوتم را چون پرنده پر زند یاد گیرم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهرماه سال 1394 14:45
یه سوالی برام پیش اومده برام جالبه : در جریان فاجعه مکه بارها شنیدم مردم میگفتند برا چی رفتند چرا رفتند هر کی خربزه میخوره با لرزشم میشینه .اگر این حادثه برا اونایی که میرند ترکیه و اروپا پیش می اومد همین میگفتن ؟ احترام به ارزش های هر کسی قابل احترام حال میخواد بره حج چه سیاحت و زیارت. بحث سیاسی و اقتصادی و فرهنگی رو...