کامران

کریمی گویندم

کامران اسمم است

متولد 53 از شهر هعای ور

پدر

معلمی بود سرآمد

کلاس  که با انتها رسید

1c

در امتحانات عالی بودم

عزم رفتن به فرنگ داشتم

که به حکم مادر خدمت برگزیدم

حدیت  جامعه

هست بود ا ست نمیدانم

ا زبهر ماندن همسر برگزیدم

و از بهرما فرزندی

جهت قوت منزل

به کار روانه گشتیم

با فارس مردی همکار شدیم

مردی از ناکجا آباد

آری

از ناکجاآباد

بهد از چندین سال کار

حتی اسم ما را نیز نیاموخته

نیاموخته که هیچ

ما رانیز فروخته

به پشیزیی

که بازم هیچ

مواجب ما رانیز هم فروخته

و ا نبار ما را به دوستان به تاراج

تحفه نمود

تا آنجا که دور گشت

و به تعمیر تاراج   خودها پرداختم

گفتند که دور نزذیک گشته

گفتند که ماه نیست و خورشید است

گفتند که چشمه را آورده

گفتند که راه را پیدا کرده

گفتند که کوله بارش عدالت است

گفتند که ظلم را برده

گفتند که دور را نزدیک کرده است

گفتند که فردا را امروز کرده

وآمد

نتیجه اش  چه شد/

نه نزدیک را میخواهیم

نه خورشید را

نه راه را میخواهم

و نه چشمه را

نه دور راه میخواهم

و نه فردا را

فقط به او بگویید

دموکراسی را میخواهم

گرچه نمیدانم معنایش چیست

ولی قدما میگویند

عدالت است

چشمه است فردا است دور است

و میگویند همه چیز است

برابری را میخواهم

مساوات را

حق را

به او بگویید نه نگویید

که گر بفهمد همه را با هم به تاراج میدهد

خدا

اگر خدایی هست صدای  مرا به او برسانید

آیا خدا گوش دا رد

او صدای ما را میشنود ویا نمیشنود

به من گفتند هزاران نفر که او صدایی نمیشنود

من باور ندارم

او قبلا مرا دیده است

آیا خدایی هست که ببیند

آیا خدا چشم دا رد

او مارانمییند

آیا خد ایی هست

اگر هست به او بگویید بنده ای دارد

که شاید از آن آسمان هفتم نشود دید

اگر خدایی هست به او بگویید

که همان یک بنده صدای هزاران بنده است

که آنها را هم نمیبیند

چگونه

چگونه پسندیدی و خندیدی  

چگونه رفتی و ندیدی 

 چگونه در این سال و اندی 

چگونه موندی ونمردی 

در این دوران وحشت 

بگو  تو با که موندی