رویام

رویام یه کلبه بود

یه تخت و آشپزخونه

لباس مهربونی دوخت ودوز لحظه هامون

نگاه عاشقانه طلوع آفتابمون

گفتن دوست دارم دوش روزانمون

کف صابون رو بدن

لمس توازش رو بدن

تبر مردونمون تو تن درختا

بوی غذای زنونه عطر تو خونه

جیغ فریاد زبهشت مادران

سفیدی همه موی پدران

رشد آرزوهامون پیر کنه جسم نحیف

تا روم به انتها ببینم آخر آب چشمه را

نفسم به انتها سر کنم زندگی را

چی میخاد ا ززندگی

جز حلال و حلاوت  اخرین نفس هامون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد