تو

تو

 تو ای کبوتر آزادی

ای پرستویی که در قلبم جاگرفتی

ومثل پیچک خونمون

که همه چیز را پوشاند وفقط

وفقط  پیچک نمایان بود شدی

ای تویی که به خونه بی درمون اومدی

بی هیچ صدایی

وجایی را وکنجی را

 یافتی که بنشینی

انکاه از صدای طبل قلبم

دریافتم که آواره گشته ام

بی هیچ جایی وکنجی

ودر آن بی هیچ جا وکنجی

ود رآن بی هیچ جا

ودر آن بی هیچ

فریاد زدم فریاد زدم فریاد

دوست

دوست

در کوچه های شهر

آنجا که جای پای آدمها

نقش زمین وخاک میگردد

آنجا گل زیبای نیلوفر

میروید ومیروید

ودیوارها

جولانگاه اوست

آنوقت عشق ودوستی

در قلب من

قوت میگیرد

ومن آنرا احساس میکنم

شب

شب

سقوط برگهای سبز درختان

در میان درختان سر بفلک کشیده

مرگ عقاب بلند پرواز

درمیان آسمان آبی درختان وعقاب

پایان روزی دردناک را

درمیان شادی روزگار

وسکوت شب و خاموشی جیرجیرکها

وسکوت کودکی

آواره

درد کشیده

به من میفهماند که من زنده ام

ومیچشاند بودن ونبودن را

20/1/74

ویران

خود رامیبینم که ریز  ریز گشته ام

خود رامیبینم که نیست گشته ام

بادی می آید

نه طوفان است آنکه می آید

که همه جا را ویران کرد

همه خانه ها را وهمه امید را

وتنها می مانم بی هیچ یاوری

آه رسید ومرا چون کاه

مانند حباب روی آی ترکاند

پاهایم رابه زمین کوفت

وخود را میبینم که که کوهی در دستانم است

میبینم که بر لبه پرتگاه های رفته ام

یا این که در وسط دریا هستم

میبینم که دراوج آسمان بی هیچ بر و پالی هستم.

نور

می ببینم که نوری بسویم  می آید

آخریم ملجا وآخرین آمید

آه دستم را بگیر کمکم کن

مرا به  خانه ات ببر

مرا به دنیایت راهنمایی کن

به جایی که زیبا باشد

به جایی که آرامش پادشاهش باشد

دستم رابگیر چن دستان یه کودک

بگرمی بفشار

که برای این بی خانه

آخرین امید هستی

آخرین چراغ

22/3/73

2.5ساعت