داستان های دنباله دار -صفحه۴

دختره :میدونه

یاشار: او ¸ آخرین تصادفت کی بود

دختره: صبح وماشینمو  زدم به  تیر چراغ برق( مالوندم)

یاشار:من جای مامانت بودم برات ماشینی میخریدم که بتونی بازی کنی

دختره:خیلی ا زخودت مطمئنی

یاشار:همه منو میشناسن حاضرم مسابقه بدم

دختره:هر موقع ماشینم درست شد

یاشار:یکی از دوستام مکانیکی داره و مخصوص خانمها ست د رکارش خیلی تمیز و وارده تضمین ضمانت و برای شما شاید مجانی

دختره:یک سر میرم

یاشار: اینم آدرسش البته اینم محل کارم

دختره:کجاست

یاشار:شرکت بابام

دختره:خب خداحافظ

یاشار:ای بی معرفت هممینطور خشک خشک رفتی

دختره:سوارماشین وطی کاف

یاشاربه رفیق دوران مدرسه زنگ میزنه و موضوع را میگه که هواش داشته باشه و دختره زنگ میزنه و تعمیر کاره رو میخواد و یاشار یکی از دوستاش میفرسته که ماشینو براش بیاره و اونو درست میکنه.

بعد از چند روز دختره میاد و یاشار مشغول کار وفورا میپره لباسش درمیاره و به دوستش میگه بپر ماشینو  وردار بیار بیرون و خودش میره تیپ میزنه و با یک ماشین دیگه میاد داخل تعمیر گاه

دختره:

یاشار:سلام

دختره:علیک اینجا چه کار میکنی

یاشار:همیشه اینجا سر میزنم و از شرکت که میام یه راست میام اینجا خب از ماشینت چه خبر

دختره:توبهترمیدونی

یاشار:کلی سفارش کردم

دختره:چقدر میشه با اشاره یاشار شاگرد زیاد میگیره

یاشار:خب حاضری

دختره : چی

یاشار:مسابقه دیگه

اندیشه پرواز

می اندیشم که پروازی دوباره را شروع کنم

می اندیشم که دوباره بر فراز آسمان پرواز کنم تا کوچکی دنیا واین زمین راببینم به همین نیت به تلاش افتادم تا برای خود بال پرنده ای بسازم و برفراز کوها میروم با همه سختی آن با همه نیستی ونبودی ان . این همه را فقط به امید تودارم و فقط یاد تواست که مرا به پرسیدن مجبور میکند .بر لبه پرتگاهی هستی ام میبینم نیستی جهان را. میبینم پوچی و هیچی را و آماده  پریدن میشوم .

آن همه اظطراب ناامیدی ولی مثل همیشه این تویی که پرنده ای ولی میپرم  میترسم که با پریدن از این نقطه به نقطه نامعلوم دگر روم میترسم که با رفتن دیگر پناهگاهی به چشم نیاید .

همیشه به فکر فردایم با امید  فردایی خوب

نسیم بسیار دلنشین همراه با تابش نیمه جون آفتاب روز را بسیار زیبا کرده وبا همه سختی ومشقت آماده پریدن هستم بی هیچ آرزوی ماندن و فقط تنها پریدن.

رهایی

شکار رابنگر

چگونه میگیزد

و جستی بلند میزند

از رود خروشان مرگ

که مگر پایش نلغزد ونسرد ونپیچد

مرگی که همپای او میدود

وچون سایه ای بلند به زیرش می خرامد

سایه مرگ

سایه شکارچی

هردو رفیقند برسر شکار

وتو مرگ هردو نخواهی دید

مگر بر بلندای کوهت روی

وجستجو کنی تا بیابی

خورشید را

نور را

وعشق را

  وآنگاه بیاسای

حتی با مرگ

پازل مدیریت جدید۳

پازل مدیریت جدید

از سیستمهای مدیریت جدید ایرانی که به تازگی  مد شده این است که به طراحان برج میلاد و یا امثالهم کاری ندارند ویا بهتر بگوییم قبولشان ندارند و جهت طراحی وساختن آن از عمله ها وکارگران برج میلادو... استفاده میکنند.

زیر مه

باز دوباره قلب کوچکم در زیر فشار غم وغصه صدایش در نمی آید باز این قلب کوچکم از من و مردم شکوه دارد بازدوباره این قلب بی انتهایم از محدودیتهای دنیا گله مند است.دگر حوصله ای برایم نمانده است دیگر آرزویی برایم نمانده نه فردایی نه امروزی فقط به امید تو نشسته انم ای همیشه قلبم.

ازفشار درد وغصه دیگر چشمهایم نمیبیند دیگر یاریگری نمیبینم گاهی کفر میگویم و گاهی خشنودم از خدایم دیگر دنیا ارضایم نمیکند دیگر آن شادی کودکانه را به من نمیدهد دیگر آن لبخند محبت آمیز را برلبانم نخواهی دید مگر فقط برای تو

میخواهم گریه کنم شاید که دردم کم شود ولی این قلبم نمیگذارد میخواهم باد شود ولی این کوهم نمیگذارد.میخواهم ابری شوم ولی این افتابم نمیگذارد میخواهم اب جاری شوم ولی این سنگها نمیگذارند.میخواهم گلی باشم ولی این گلچینها نمیگذارند میخواهم زندگی را به خودش واگذار کنم و اینبار تونمیگذاری.

نمیدانم کدام زندگی درست است وکدام بهتر نمیدانم کدام درد بهتر است و کدام درد کشنده نمیدانم کلام بوته گل است ویا خار و نمیدانم که بی تو چه کنم .

به بدبختی بی آرزویی خود اشک میریزمم  هیچ آرزویی

بدانجا رسیدم که معنای زندگی درد کشیدن است .افرادی را دوروبرم میبینم که فکر و ذکرشان فقط یک جیز است بعنوان مثال  درس وفیلم ودختر و پول .وبچه و ثروت وخونه و زن و.....

باز دوباره شب شده وباز دوباره احساس تنهایی سراسر وجودم را فرا گرفته باز نیاز به یک خود دارم که با من باشدو با من غریبه نباشد باز دوباره قلبم فریاد میکشد که کسی فریاد مرا نشنودباز دوباره قلبم اشک میریزد ومن متوجه نشدم  تاکسی اشکش را نبیند

 با زدوباره امشب مثل هر شب منتظر اویم.

نمیدانم این چیست تنهایی است که خود دارم و یا این که مرضی سراسر وجودم را فرا گرفته احساس درد عجیبی دارم از تنهایی خودم و از این همه حصاری که دور خودم ایجاد کرده ام و از این همه صدا منگ میشوم.