ندا ی ما

من آسانم  به لب ماندن

تو گریانی  به دل کندن

فدای تار گیسویت

مگو رازت به کس چون دوست

تو که چشم سیاه داری

مرا بردی نشان کردی

چوتیر به آسمان رها کردی

یکی گشتم به د ل با تو

یکی گردم به راه با تو

به بدنامی رهات کردم

به بدنامی صدات کردند

به حس  لمس تنت یک شب

بدادی عشق پاکت  را بمن هرشب

تو که صادق به رفتاری

تو که نامی به دلداری

مگو صادق نبودیم

مگو فایق نگشتیم

مگو قایق  نداریم 

مگو ساحل نداریم

 صداقت ساحل ماست

عاشقی قایق ماست 

دودستت  با دو دستم 

براهی  گرم د ر گرم

دو دستت د ردودستم  انتهای ماست 



آزادی

بگذارید عشق را بیارایم

لغتی تازه آرم جان بفشانم

بگذارید طرح قدیم مدادی را

با مداد شمعی بیارایم

بگذارید لباس مندرسش را نو کنم

بوی گل را دگر بار تن پوش کنم

لباس و عطر و تختش را زگل سازم

مگویید طرح قدیمی را زنو باید ساخت

مگویید گناه کرده را کردن کبیرست

که دنیایی دگر ساختن شفیرست

مگویید نظم دنیا را مده لرزه

دنیا را ویران کرده پس لرزه

مخواهید پنهان کنم در را

د رته اقیانوس ویا دره

من بخواهم سر نهم بر مهر 

تا که شاید نقش بندد درر مهر

گر چه دنیا نقش ببندد پیشانیش

که اول آخرش روحانی است


حیرانی

سالها در طلب ایمان تو

درصف عشاقت بنشستم

همه عقل در باده بریختم

تا باا ذن ساقی بیک جرعه بنوشم

در صف گیسوی تو عقل ناید

کزسیر وصالت باده عقل باید

وصالت جنون عقل خواهد

اولش کفر و ایمان آخرش خواهد

تو جنون خواهی زمن راهت زاهدی

چو ایمانی که زکفز ناچار است

حیرت عقل زایمانی ماست

که جنون آید و کفر حیران است

زخم شمشیر کند عقل را سپر

ورنه آید خون را زخم زکفر

گر تو جامه به تهی نوشی

بهتر آن بو دکه بشکستی پیمان

راه عقل زکفر است و جنون ایمان

گر شدی  رسوا مشو حیران