گلدان

دیشب دوباره خاک گلدام را عوض کردم

نه از گلهای مریمی

ونه از زیبایی های دنیاوعشق زندگی

نه از جاری شدن رود وصدای خروشان آب

ونه از ابرهای سفید دور دست دریای  آبی

از باغی پر از لیمودر شمال

نه

از آخرین سقوط گلدانم در پرتگاه جهالت قرنها مییگذرد

گلدانی که خون قربانی را میطلبید

من وتو

هستی و شجاعتم راوکیان و نریمانم را

من وتو

با خونی در رگهای زندگیم که سالها خشکیده

آنزمان که چاه به ته رسید و نوبت خون شد

از گلدان عشق و سکوت

سکوت را گزیدم

با گلهایی از ترس و گریز

شکوفه هایی از شهوت وحشت

با حصاری محکم و کوچک

گر بوی گلهای مریمی

مرا محکم به حصار میکوبد

و د رته هونگ غلطیده میشوم

ولی گلدانم هرگز نخواهد شکست

هرگز خون نمیطلبد

آب نمیخواهد که بدنبال رود به دریا روانه شوم

نه باغ میخواهد و نه لیمو و انار

حتی تعهد و صداقت هم نمیخواهد

نه

بگذار و بگذر