رفتن

 بیا با هم ودرکنار هم باشیم

وبرای فردایمان

بالی سازیم

برای پریدن از بدیها

ازانسانهای بی پر

وبا پایی گریزان

از برای رفتن

وسرانجام

جایی آرام

از برای بودن

نه استراحت

نه آرامش

ودر این سفر کور

سگی همراه خواهم برد

برای حفظ سکوتم

ومحرم رازم

رازی که جاده میداند

وان پرنده آسمان

گلی خواهم برد

برای حفظ راز حیاتم

و حفظ محرمم

رازی که خاک میداند

وآیا تو را خواهم برد

نمیدانم

شاید نمیدانم

آیا تو راز سکوتم را میدانی

آیا تو راز  حیاتم را میدانی

آیا تو مقصد سفرم را میدانی

سفری کور

و سفری سرد

در زیر آسمان آبی

وزمین بی رنگ

پازل مدیریت۲

کارمندی جهت ارتقا به نزد مدیر مربوطه میرود.چی میشنود؟ 

 

توبرای من چه کار کردی ؟من کار ی ندارم که قبلا برج ایفل ساختی اگر این کاره هستی برای من برج آزادی بساز تا بدونم این کاره هستی.من با سیستم کار ندارم اون کار خودش را میکند.

درد۲

درد

دردی چنان مرا احاطه کرده

که دری نمیبینم

جایی برای فرار

جز فریاد

ان نیزفنا میپذیرد

در فکر چتری بودم

تا زیر آن بیاسایم

و با خود همخوا ب گردم

ولی دگر جایی نمانده

که با تو بگریزم

به سرای دگر

با وجو این

مرگ را چون محبتی

فرا گیرنده

دوست میدارم

به امید جان پناهم

از سرمای طبیعت

نمیدانم شاید از خودم

درآنصورت

زندگی نقطه پایان است.

دنبال نور

دنبال نور

بدنبال نور چراغی بودم

تا از خود آفتابی بسازم

بدنبال سایه بوته بودم

تااز خود کوه سایه بسازم

بدنبال جون پناهم

تا درکنار آن عاشقانه جان دهم

بدنبال نگاهی

یا حتی

صدایی آشنا

سرازیر میشوم

عاشقانه

ولی د رکنار صدایت

مرگ را بر من مخوان

ولی بدنبال نگاهت

مرگ را روانه مکن

که با وجود مرگ نیز

آنرا پذیرا میشوم

چون تشنه همدم

تشنه بودن

نه هستن

که مرگ بودنی است

در من

درد۱

درد

نمیدانم درد چیست 

ولی میکشم                                      

چون باری بر دوش

میخواهم که فریاد بکشم

ولی دگر صدایی نمانده

دردرونم

دگر آهی نمانده

برای کشیدن

دیگر چیزی ندارم

جز نگاه

جز فریاد

ایندو را میخواهم

با هم دفن کتم

بر مشتی از خاک وجودم

ای کاش تونیز حرف میزدی

مثل خودم مثل من

مثل یک در مشترک

تاتحمل میکردم آنرا

از برای یکدیکر