درد
نمیدانم درد چیست
ولی میکشم
چون باری بر دوش
میخواهم که فریاد بکشم
ولی دگر صدایی نمانده
دردرونم
دگر آهی نمانده
برای کشیدن
دیگر چیزی ندارم
جز نگاه
جز فریاد
ایندو را میخواهم
با هم دفن کتم
بر مشتی از خاک وجودم
ای کاش تونیز حرف میزدی
مثل خودم مثل من
مثل یک در مشترک
تاتحمل میکردم آنرا
از برای یکدیکر