رویام

رویام یه کلبه بود

یه تخت و آشپزخونه

لباس مهربونی دوخت ودوز لحظه هامون

نگاه عاشقانه طلوع آفتابمون

گفتن دوست دارم دوش روزانمون

کف صابون رو بدن

لمس توازش رو بدن

تبر مردونمون تو تن درختا

بوی غذای زنونه عطر تو خونه

جیغ فریاد زبهشت مادران

سفیدی همه موی پدران

رشد آرزوهامون پیر کنه جسم نحیف

تا روم به انتها ببینم آخر آب چشمه را

نفسم به انتها سر کنم زندگی را

چی میخاد ا ززندگی

جز حلال و حلاوت  اخرین نفس هامون

چشمان

دوست داشتم چشم م دوستم بود

بارم نبود

دوست داشتم پرواز میکرد

اسیر نبود

رنگها را بجا ی دیدن درست میگرد

کور نبود

زیبایی ها را تشخیص میداد

نابینا نبود

دوست داشتم در دستانم  نگه میداشتم

آزاد نبود

دوست داشتم چشمان بسیاری داشتم

دوتا نبود

دوست داشتم  تجسم مادر بود

بی قاعده نبود

دوست داشتم  تمامش با یه نگاه تموم میشد

دوان نبود

میشد هدیه داد

اسیر نبود

میشد کار مغزم را انجام میداد

منزوی نبود

دوست داشتم خدایم میشد

فقط یه حس نبود

میشد چون مادر پرستارش بودم

ولی  بچه ای بیش نیستم



بودن

اومدم  درخونتون  بودی و باز نکردی

توشه راه آوردم  با گشنگی  با زنخوردی

گل  و اسه گلدونت  آوردم  کاشتی  و آب ندادی

کتاب خاطرات تو پر کردی و باز نخوندی

دستم  تو دستت بود و گرم نکردی

لبم بر لبت بود و غنچه رو باز نکردی

 راهتو به راهم کردی و راه نرفتیم

کوزه آب دستم دادی و جرعه نکردم

چشم به چشمم دادی و نگاه نکردم

دل به عشقم دادی و دلدار نبودم

عقل به دلم دادی وعاقل نبودم

این همه گفتند  نوشتند باز گو ش نکردیم

کردی  ومن نکردم

کردم و تو نکردی

بودنت د ربودنم حل نشد