درد۲

درد

دردی چنان مرا احاطه کرده

که دری نمیبینم

جایی برای فرار

جز فریاد

ان نیزفنا میپذیرد

در فکر چتری بودم

تا زیر آن بیاسایم

و با خود همخوا ب گردم

ولی دگر جایی نمانده

که با تو بگریزم

به سرای دگر

با وجو این

مرگ را چون محبتی

فرا گیرنده

دوست میدارم

به امید جان پناهم

از سرمای طبیعت

نمیدانم شاید از خودم

درآنصورت

زندگی نقطه پایان است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد