آزادی

بگذارید عشق را بیارایم

لغتی تازه آرم جان بفشانم

بگذارید طرح قدیم مدادی را

با مداد شمعی بیارایم

بگذارید لباس مندرسش را نو کنم

بوی گل را دگر بار تن پوش کنم

لباس و عطر و تختش را زگل سازم

مگویید طرح قدیمی را زنو باید ساخت

مگویید گناه کرده را کردن کبیرست

که دنیایی دگر ساختن شفیرست

مگویید نظم دنیا را مده لرزه

دنیا را ویران کرده پس لرزه

مخواهید پنهان کنم در را

د رته اقیانوس ویا دره

من بخواهم سر نهم بر مهر 

تا که شاید نقش بندد درر مهر

گر چه دنیا نقش ببندد پیشانیش

که اول آخرش روحانی است


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد