دیدار

اگر روزی دیدیمت

اگر روزی دوباره شناختمت

دوباره با تو خواهم بود

در کوچه باغ دل کوچکم

آگر روزی دیدیمت

با تومیگویم که وفادار ماندم

حتی با یادت

با تومیگویم که بیادت بودم

حتی با حرفهایت

با تو میگویم که با کی حرف میزدم

حتی در سکوتم

با تو میگویم که با تو به گردش میرفتم

حتی د رکنار بسترم

با تو میگویم که من با تو ماندم حتی با نبودنت

با تو میگویم که با تو نماندم

نتونستم که بمانم

 برای یک لحظه

برای تو

8/9/74 ساعت10:50 شب

بودن

اینگونه حیران بدنبال چه هستی

با هر نگاهی وبا هر صدای

ولی من همچنان میتپم

همچنان

پایدار و  محکم

ولی میدانم میدانم که او نیز حیران است

بی هیچ منی

ولی میدانم که او نیز میداند

میخواهم با او بگویم ولی چه

نمیدانم

شاید نیاز یا خواستن را

شاید بودن از برای یکدیگر

شاید نکاه برای نگاه

شاید صدا با صدا

شاید تپش در مقابل تپش

شاید من برای تو

اینگونه حیران مرو

اینگونه طوفانی مرو

که این طوفان همه چیز رابهم ریخته است.

نگاه

آنزمان که به آسمان مینگری

وبدنبال گمشده ات میگردی

آن را در خود جستحو کن

درچمنزار وکویر دلت

دوروبرت رابنگر

آدمکهای دروغین را

نیرنگ دغل جفا وخیانت را

آدمکهایی که حیرانند

وتوبدنبال  آدمکها مگیردی

جهان را زیر پا میگزاری

آسمان وزمین را

وآنگاه میابی دلت را

با گذشت زمان

با آب شدن کوهایت

وابر شدن آبها

به هیچ جا نمیرسی

نه هیچ جا

پس خوب بنگر

تند باد

دنیای بزرگی است وباد تندی میوزد

نه اشتباه نکنید و به خانه هایتان مگریزید

که این باد حیات است

با د محبت وزندگی

چرا به خانه هایتان میگریزید

چرا درهایتان را محکم میبندید

وپنجره هایتان را محکم میکنید

چرا دراین تند باد به یاری یکدیگر نمیشتابید

چرا یکدیگر را میرانید چون تندباد

چرا با تند باد همسفرنمیشوید

تا چون تندباد وابسته نگردید

آزادی را زیاد  بیاموزید

که همواره آزادیتان از دنیای خاکی میگریزد

از این همه نیستی و نابودی

آدمک

بیا قدمهایت را با خشنودی بر چشمانم بنه

ولی اینگونه مگذر

بیا هستی ودنیایم را از من بگیر

ولی اینگونه مگذر

بیا ومرا دردنیایت چون ذباله به ذباله دان بیانداز

ولی اینگونه مگذر

بیا واندکی با محبت به اطرافت بنگر

وبیا لحظه ای واندکی با ما همصدا شو

ولی اینگونه مگذر

بیا ودرد ما را بشنو

درد حصار داشتن

ولی اینگونه مگذر