وقتی به برفهای درخت در یک زمستان آفتابی با نور خورشید مینگرم
چون آدم برفی کلاه به سر با لباسی تن پوش و عینک به دیده
وقتی حرکت خوشان آب برفها روی سنگ کوه درطی برفهایی که مینگرند در مسیر حرکت
چون مترسکی با یک کشتزار سرسبزبی با پرنده
وقتی برگهای زرد زیبا که به آرامی درخت کهنسال را ترک گفته و بی عجله مسیر اسمان به زمین را پرواز میکنند
چون نیمکتی خالی از سرنشین با فراخی نشیمن و تکیه گاه ومزین به فرشی برگدار
وقتی نورطلایی خورشید که سفیدی و زلالی را به زمین باهدیه گسیل میکند
چون چتری با عینکی در دوستی با خورشید
لحظه ای کوتاه ایکاش بچشم
مترسک , آدم برفی , نیمکت و چتر و عینک بودن را
با تو که مید انی ارزش زمان سقوط برگ را