بخدا مظلومیت را دیدم ,لمس کردم, بوییدم , شنیدم, گفتگو کردم و مرا در آغوش کشید
نمیدانم سحرشده بودم
اگر میدانستم نمیگذاشتم مرا درآغوش بگیرد
بهمان آشنایی بسنده میگردم
نمیدانستم مظلومیت تنها است
و تمام وجودم را با خودخواهی میگیرد
همیشه اسمش در خاطرم به لطافت بود
به مهربانی به عشق و شهادت
ولی نمیدانستم که جسم را در روح میکشد
با مرگ چندان فرقی نمیکند
وقتی که بخواهی فریاد بزنی و نتوانی
سنگینی جسم را روحت دیگر نمیتواند یاری دهد
حتی زبان را