-
دیدار
شنبه 21 مردادماه سال 1391 15:32
اگر روزی دیدیمت اگر روزی دوباره شناختمت دوباره با تو خواهم بود در کوچه باغ دل کوچکم آگر روزی دیدیمت با تومیگویم که وفادار ماندم حتی با یادت با تومیگویم که بیادت بودم حتی با حرفهایت با تو میگویم که با کی حرف میزدم حتی در سکوتم با تو میگویم که با تو به گردش میرفتم حتی د رکنار بسترم با تو میگویم که من با تو ماندم حتی با...
-
بودن
شنبه 21 مردادماه سال 1391 15:31
اینگونه حیران بدنبال چه هستی با هر نگاهی وبا هر صدای ولی من همچنان میتپم همچنان پایدار و محکم ولی میدانم میدانم که او نیز حیران است بی هیچ منی ولی میدانم که او نیز میداند میخواهم با او بگویم ولی چه نمیدانم شاید نیاز یا خواستن را شاید بودن از برای یکدیگر شاید نکاه برای نگاه شاید صدا با صدا شاید تپش در مقابل تپش شاید من...
-
نگاه
شنبه 14 مردادماه سال 1391 12:40
آنزمان که به آسمان مینگری وبدنبال گمشده ات میگردی آن را در خود جستحو کن درچمنزار وکویر دلت دوروبرت رابنگر آدمکهای دروغین را نیرنگ دغل جفا وخیانت را آدمکهایی که حیرانند وتوبدنبال آدمکها مگیردی جهان را زیر پا میگزاری آسمان وزمین را وآنگاه میابی دلت را با گذشت زمان با آب شدن کوهایت وابر شدن آبها به هیچ جا نمیرسی نه هیچ...
-
تند باد
شنبه 14 مردادماه سال 1391 12:38
دنیای بزرگی است وباد تندی میوزد نه اشتباه نکنید و به خانه هایتان مگریزید که این باد حیات است با د محبت وزندگی چرا به خانه هایتان میگریزید چرا درهایتان را محکم میبندید وپنجره هایتان را محکم میکنید چرا دراین تند باد به یاری یکدیگر نمیشتابید چرا یکدیگر را میرانید چون تندباد چرا با تند باد همسفرنمیشوید تا چون تندباد...
-
آدمک
شنبه 14 مردادماه سال 1391 12:37
بیا قدمهایت را با خشنودی بر چشمانم بنه ولی اینگونه مگذر بیا هستی ودنیایم را از من بگیر ولی اینگونه مگذر بیا ومرا دردنیایت چون ذباله به ذباله دان بیانداز ولی اینگونه مگذر بیا واندکی با محبت به اطرافت بنگر وبیا لحظه ای واندکی با ما همصدا شو ولی اینگونه مگذر بیا ودرد ما را بشنو درد حصار داشتن ولی اینگونه مگذر
-
داستان های دنباله دار -صفحه۴
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 10:38
دختره :میدونه یاشار: او ¸ آخرین تصادفت کی بود دختره: صبح وماشینمو زدم به تیر چراغ برق( مالوندم) یاشار:من جای مامانت بودم برات ماشینی میخریدم که بتونی بازی کنی دختره:خیلی ا زخودت مطمئنی یاشار:همه منو میشناسن حاضرم مسابقه بدم دختره:هر موقع ماشینم درست شد یاشار:یکی از دوستام مکانیکی داره و مخصوص خانمها ست د رکارش خیلی...
-
اندیشه پرواز
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 10:09
می اندیشم که پروازی دوباره را شروع کنم می اندیشم که دوباره بر فراز آسمان پرواز کنم تا کوچکی دنیا واین زمین راببینم به همین نیت به تلاش افتادم تا برای خود بال پرنده ای بسازم و برفراز کوها میروم با همه سختی آن با همه نیستی ونبودی ان . این همه را فقط به امید تودارم و فقط یاد تواست که مرا به پرسیدن مجبور میکند .بر لبه...
-
رهایی
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 15:24
شکار رابنگر چگونه میگیزد و جستی بلند میزند از رود خروشان مرگ که مگر پایش نلغزد ونسرد ونپیچد مرگی که همپای او میدود وچون سایه ای بلند به زیرش می خرامد سایه مرگ سایه شکارچی هردو رفیقند برسر شکار وتو مرگ هردو نخواهی دید مگر بر بلندای کوهت روی وجستجو کنی تا بیابی خورشید را نور را وعشق را وآنگاه بیاسای حتی با مرگ
-
پازل مدیریت جدید۳
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 15:09
پازل مدیریت جدید از سیستمهای مدیریت جدید ایرانی که به تازگی مد شده این است که به طراحان برج میلاد و یا امثالهم کاری ندارند ویا بهتر بگوییم قبولشان ندارند و جهت طراحی وساختن آن از عمله ها وکارگران برج میلادو... استفاده میکنند.
-
زیر مه
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 15:17
باز دوباره قلب کوچکم در زیر فشار غم وغصه صدایش در نمی آید باز این قلب کوچکم از من و مردم شکوه دارد بازدوباره این قلب بی انتهایم از محدودیتهای دنیا گله مند است.دگر حوصله ای برایم نمانده است دیگر آرزویی برایم نمانده نه فردایی نه امروزی فقط به امید تو نشسته انم ای همیشه قلبم. ازفشار درد وغصه دیگر چشمهایم نمیبیند دیگر...
-
داستان های دنباله دار۱
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 09:19
دیدم دختری روی صندلی نشسته و مشغول نوشتن چیزی شده ومرا که دید با آن وضع نیشخندی زد و من نیز خود به خود نیشخندی زدم وبعد با عجله پرسیدم این فلان کلاس کجاست و ان هم خیلی سریتر از من گفن آنجاو من بلافاصله رفتم که دیدم کلاس خیلی وقته که شروع شده و آخرای آن است ولی چون برای رسیدن به آنجا زحمت بسیاری کشیده بودم بناچار رفتم...
-
سنگینی سکوت
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 09:11
از سکوت بیزارم چون نفرتی که سکوت فریبنده آن است برای رفتن باید عجله کرد وبرای رفتن باید رفت برای رفتن باید مرد چون مردنی بی سکوت زمانی که در سکوت خود غریبه هستم خدایا از تو چه میخواهم؟نمیدانم غم چیست نمیدانم نمیدانم از چه باید کشید غم تنهایی را نمیدانم که ایا غم ازبرای زیستن است یا نه ولی میدانم که تنهایی وغم همدم من...
-
سایه مرگ
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 09:03
سایه شوم مرگ را در هنگام تابش زندگی دردرون بدنم احساس میکنم احساس یک دلشوره احساس یک جدایی احساس یک نیستی نمیدانم شاید زندگی این نیست شاید زندگی امید است برسر دوراهی مانده ام نمیدانم نمیدانم تو کیستی ولی میدانم که هستی در قلب من احساس نبودن توسایه مرگ دگر در من میدمد نمیدانم این چه بودن ونبودن با مرگ است احساس رفتنت...
-
رفتن
شنبه 31 تیرماه سال 1391 08:14
بیا با هم ودرکنار هم باشیم وبرای فردایمان بالی سازیم برای پریدن از بدیها ازانسانهای بی پر وبا پایی گریزان از برای رفتن وسرانجام جایی آرام از برای بودن نه استراحت نه آرامش ودر این سفر کور سگی همراه خواهم برد برای حفظ سکوتم ومحرم رازم رازی که جاده میداند وان پرنده آسمان گلی خواهم برد برای حفظ راز حیاتم و حفظ محرمم رازی...
-
پازل مدیریت۲
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 11:56
کارمندی جهت ارتقا به نزد مدیر مربوطه میرود.چی میشنود؟ توبرای من چه کار کردی ؟من کار ی ندارم که قبلا برج ایفل ساختی اگر این کاره هستی برای من برج آزادی بساز تا بدونم این کاره هستی.من با سیستم کار ندارم اون کار خودش را میکند.
-
درد۲
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 11:49
درد دردی چنان مرا احاطه کرده که دری نمیبینم جایی برای فرار جز فریاد ان نیزفنا میپذیرد در فکر چتری بودم تا زیر آن بیاسایم و با خود همخوا ب گردم ولی دگر جایی نمانده که با تو بگریزم به سرای دگر با وجو این مرگ را چون محبتی فرا گیرنده دوست میدارم به امید جان پناهم از سرمای طبیعت نمیدانم شاید از خودم درآنصورت زندگی نقطه...
-
دنبال نور
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 11:48
دنبال نور بدنبال نور چراغی بودم تا از خود آفتابی بسازم بدنبال سایه بوته بودم تااز خود کوه سایه بسازم بدنبال جون پناهم تا درکنار آن عاشقانه جان دهم بدنبال نگاهی یا حتی صدایی آشنا سرازیر میشوم عاشقانه ولی د رکنار صدایت مرگ را بر من مخوان ولی بدنبال نگاهت مرگ را روانه مکن که با وجود مرگ نیز آنرا پذیرا میشوم چون تشنه همدم...
-
درد۱
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 11:47
درد نمیدانم درد چیست ولی میکشم چون باری بر دوش میخواهم که فریاد بکشم ولی دگر صدایی نمانده دردرونم دگر آهی نمانده برای کشیدن دیگر چیزی ندارم جز نگاه جز فریاد ایندو را میخواهم با هم دفن کتم بر مشتی از خاک وجودم ای کاش تونیز حرف میزدی مثل خودم مثل من مثل یک در مشترک تاتحمل میکردم آنرا از برای یکدیکر
-
عقاب وشتر
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 11:16
ای عقاب بلند پرواز ای اوج گیرنده با بالهای عشق درآسمان ابری سیاه من پر نزن دور شو وبه آسمان لاجوردی برو که تیری به سمیت نشانه میرود تیر سیاهی که حتی نور رابه سیاهی میکشاند و ای شتر گریز پا ای توکه صحراهای بزگ را زیر پا مگیذاری صحراهای خشک وبی آب وعلف در صحرای من قدم مگذار که از گرمای ان دگر پاهایت توان رفتن نخواهد...
-
پازل کارشناس- مدیر(مشتری –توزیع کننده )
شنبه 24 تیرماه سال 1391 12:06
پازل کارشناس- مدیر(مشتری –توزیع کننده ) کارشناس شده مثل توزیع کننده سوسیس وکالباسی که البته اگه سوسیس وکالباس رو شبیه خدمات کارشناسی بدونی . سر موقع وسر وقت بنا به خواسته مشتری انجام وظیفه میکنه شاید چندین سال وچندین عمر بی هیچ درخواست و خواهشی ووقتی که در اثر مرور زمان چیزی به اسم بدهی ودین جهت مشتری ایجاد شد .حال...